زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

كوكو

بابايي : زهرا نهار چي خوردي ؟  زهرا : كوكو  بابايي : فردا نهار چي مي خواي بخوري ؟  زهرا : كوكو  بابايي : فردا شام چي مي خوري ؟  زهرا : كوكو    پانوشت ١) دخترك نهار كوكو سيب زميني داشت ، گويا به دهانش خيلي مزه كرده بود كه مدام سر نهار مي گفت : كوكو ! من هم گول همين كوكو گفتنش را خوردم شب هم برايش درست كردم ولي دريغ از حتي مزه مزه كردن يك لقمه !   پانوشت ٢) ديالوگ بالا آخر شب بين زهرا و باباييش ردو بدل شد. بايد ديد  ميل همايوني فردا  افتخار خورده شدن  به كوكوي ما را خواهند داد يا نه ؟؟
30 ارديبهشت 1393

موفقيت

اين موفقيت بزرگ را به خودم تبريك مي گويم ..... تلاشي كه از ساعت ١٦ آغاز شده بود اينك به ثمر نشست ، دخترك بالاخره خوابيد !!!! 
29 ارديبهشت 1393

من خوشحالم !

براي اينكه احساس خوشبختي كنم برايم همين كافي است كه توانستم اعتصاب غذاي دخترك را ساعت يازده شب بشكنم و پلو و خورشت كرفس را كه ظهر با هزار اميد و ارزو برايش درست كرده بودم و با هزار ادا و كلك و ترفند نتوانسته بودم راهي شكم همايوني كنم ، با موفقيت به سر منزل مقصود كه اين روزها تبديل به جايي دست نيافتني براي من شده برسانم! خدايا شكرت به خاطر دنيايم كه كوچك شده اين روزها ! دنيايي كه با دو تا قاشق چايخوري بيشتر غذا خوردن دخترم  ، من به سقف آسمانش مي چسبم !!! خدايا شكرت كه اين روزها شادي من را در چيزهاي كوچكي قرار داده اي كه براي من يك دنيا هستند .... پانوشت :دخترك اين روزها به جنس مذكر توجه ويژه اي دارد و در تلويزيون و كوچه و خيابان و مجله ب...
27 ارديبهشت 1393

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود ....

آه ای صبور قافله غم سفر بخیر راوی روضه های محرم سفر بخیر .....         پانزدهم رجب ، روز وفات حضرت زینب سلام الله علیها ، آخرین روز سفر معنوی اعتکاف .... از همه چیز جا مانده ایم .... از روضه " بانو " ، از نماز جماعت هایی که در کنار نفس روزه دار معتکفان اقامه می شد ، از نوازش بال فرشتگان معتکف  که حضورشان را در اولین قدم ورود به مسجد احساس می کردی ... خدا کند روزیمان شود غروب امروز ، نفس بکشیم در جمع مومنان روزه دار که ساعتها به تلاوت قران نشسته اند و اشکها ریخته اند در دعای ام داوود امروز....     عکس :  سال 1392 ، دومین روز اعتکاف ، زهرا در فا...
25 ارديبهشت 1393

جانم فدای امام هادی علیه السلام

دو سال قبل ،  روز شهادت امام هادی علیه السلام ، خودمان را خادم امام (علیه السلام ) کردیم و دوستانمان را مهمان یک ظرف کوچک شله زرد و من امید دارم که دعای آن روز " آقا " بود که مستجاب شد و همان ماه شکوفه ای  کوچک در دل من جوانه زد .         امام مهربان من ، امسال توفیق شرکت در هیچ مجلس عزاداری را داشتم ، سهم من از عزاداری امسالتان بغض سنگین حرم رضوی باشد و پیراهن عزایی که به عشق شما بر تن دخترکم پوشاندم . این کمترین را از من بپذیرید ای مهربان مظلوم من ....                 ...
13 ارديبهشت 1393

اللهم صلی علی علی ابن موسی الرضا المرتضی ....

اولین جمله ای که در دفتر خاطرات مجازیمان که آن روزها اسمش " حسین کوچولو ، مسافر کربلا " بود  ، نوشتم  سلام بر " امام رئوف " بود . امام مهربانی ها ، در آستانه شب آرزوها ، ما را به آرزویمان رساندند و اذن اولین ورود سه نفره مان به بارگاهشان را امضا زدند.     چهارشنبه 10 اردیبهشت             پنجشنبه اول رجب ، شب آرزوها ، رواق دارالمرحمه                     جمعه 11 اردیبهشت ، زهرا در سفر آسانسور ، رواق دارالحجه       ...
13 ارديبهشت 1393
1